گاهی عشق گاهی غم ...

گاهی عشق گاهی غم ...

غمگینم مثل ....
گاهی عشق گاهی غم ...

گاهی عشق گاهی غم ...

غمگینم مثل ....

پاییز..

زرد است که لبریز حقایق شده است
تلخ است که با درد موافق شده است
عاشق نشدی وگرنه می فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است

آینده رو می بینم

آینده را می بینم که دیگر
دستانم بی دست های تو با
جیب هایم کنار آمده اند
و پیری ام را قدم خواهم زد
روی عصر ِ دلگیر ِخیابان هایی
که یاد تو به زیرشان خواب است

منکه از کوی تو بیرون نرود پای خیالم…

منکه از کوی تو بیرون نرود پای خیالم…

نکند فرق بحالم! چه برانی.. چه بخوانی..

چه به اوجم برسانی..
 
 چه به خاکم بکشانی..

نه من آنم که برنجم!!!
 
 نه تو آنی که برانی!!!

نسل ما

ما نسل بوسه های خیابانی هستیم
 نسل خوابیدن اس ام اسى
 نسل درد دل باغریبه های مجازی
 نسل غیرت روی خواهر،روشنفکری روی دختر همسایه
 نسل کادوهای یواشکی
 نسل شارژ های اینترنتی
  نسل جمله های کوروش و دکتر شریعتی
 نسل دفاع ازفاحشه ها
 نسل ترس از رقص نور ماشین پلیس
 نسل سوخته
نسل من وتو یادمان باشد،هنگامی که دوباره به جهنم رفتیم
 بین عذاب هایمان ، مدام بگوییم ، یادش بخیر‏
دنیای ما هم همین طور بود
 مثل جهنم

دیـگـــر..


دیـگـــر..

نـه بـــحـــث مـیـکـنـــم!

نـه تـوضـیــــح مـیـخـــواهــم!

نـه تـوضـیـح مـیـدهـــم!

نـه دنـــبـال دلـیـل مـیـگـردم!

فـقـط نگاه میکنم،

سـکـوت مـیـکـنـم و فـاصـلـه مـیـگـیـرم...


برادرم نگاهتـــــ.ــ.ــ.ــ...

ایـــــــــــن همـــــــــــه گفتیـــــــــــم خــــواهـــــرم حجــــــــــابتـــــــــــــ...

یـــه بـــارم بگیـــم بــــــــــــــــــرادرم نگاهتــــــــــــــ........

می فهمی ؟!

تا آخر عمرت

به کسی که باعث شدی

بعد از تو دیگه عاشق هیچکس نشه

مدیونی

می فهمی ؟!

این بزرگترین گناهه . . .

حواست هست خدا؟

مخاطب خدا...

حواست هست خدا؟
صدای هق هق گریه هام 
از گلویی میاد که تو از رگش به من نزدیگتری
حواست هست خدا؟
هر وقت صدای شکستن خودمو شنشید
گفتم باشه منم خدایی دارم
حواست هست خدا؟
از بچگی تاالان هر وقت زمین خوردم و
به سختی پاشدم یه جمله شنیدم
"غصه نخور خدا بزرگه"
حواست هست خدا؟
حواست هست هر روز باهات درددل میکنم؟
حواست هست غصه هام داره سنگینی میکنه؟
حواست هست خیلی وقته چشام بارونیه؟
حواست هست نفس کم آوردم؟
خدایا نفس میخوام
خوشی میخوام
زندگی میخوام
خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا...

خَستِـﮧ شُدم

خَستِـﮧ شُدم

بَس کِـﮧ

دِلَم رَنجید و خَندیدَم

چند روزیست

چند روزیست حال من دیدنیست

حال من از این و آن پرسیدنیست

گــــاه بـــــر روى زمین زل مــــیزم

گــــاه بـــــر حافـــظ تفـال مـــیزنم

حـــافظ دیـــــوانه فالـــم را گــرفت

یکــــ غــــزل آمد که حالم را گرفت

مـــا ز یاران چـــشم یارى داشتیم

خـود غلط بود آنچه مى پنداشیم..

غــوغــــــــا می کند...!!!

خـــوبــــی؟
گاهی با تمـــام تکراری بودنش غــوغــــــــا می کند...!!!


این روزها

این روزها شبیه شیشه ماشین شده ام!!!

خرد و تکه تکه شده ام

اما از هم نمی پاشم...

ولی شکسته ام...

بغضتو با لیوان سکوت سر میکشی..

گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...

میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...

اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!

اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی:

نه،هیچی!!:)

گـاهــــی..

گـاهــــی لال مـــی شود آدم ... حـرف دارد
ولـــی ... کلمه نـدارد ... !

ای بابا

کی گفته آخه آخرشه می دونم بر می گرده می دونم می دونم خداااااااااااااااااااااا

پس می خندم به اینروزا به روزگاری که اینطوری شد اون بر می گرده




چون دوستش دارم هنوزم دوستش دارم خیلی دوستش دارم پس به امید اون روز یعنی برگشتش

17 سال

تولدت مبارک برای آخرین بار

دوست داشتم بهت بهترین هدیه رو بدم ولی  نیستی هیچوقت نبودی یا نذاشتن باشی ...


همچین روزی درست 17 سال پیش خدا بهترین و ماهترین دختر عالم رو خلق کرد باهوش ترین  پاک ترین مهربون ترین زیبا ترین چشمای معصوم ترین نگاه باصلابت ترین نمی دونم هر چه خوبی بود انگار تو وجود این دختر بود و هست و امیدوارم خواهد بود ..

بخاطر فشار زندگی که بماند قسمت جزء ش یکی رو کنار زد یکی رو ترد کرد یکی رو پس زد که دیگه تو فکر و دلش نیست

سراغ نداره اون چطور شبا گریه می کنه و تو فکرشه چطور نگاه عکسش می کنم و طوری بغلش می کنه انگار یک عمره با هم بودن

اگه سراغشو نداشتم اگه نمی دونستم می گفتم خله خره دیونه اس اگه قول نداده بود تا حالا هر کاری می کرد ولی نمیشه  نمی تونه

تو این داستان طرف می گه نمیشه بهش فکر نکرد چون سعی می کنم بهش فکر نکنم بیشتر تو ذهنمه چون می خوام به یادش نباشم بیشتر به یادشم

نمیشه این قانون و قائده بازیه قاعده بازی روزگار و عشق نمیشه قانون کشور و خانواده ماست که دو نفرو از هم جدا کنن

بنظرت کی؟؟؟؟

خواهرش تو فکرش بوده یا مادرش؟؟

شایدم پدرش ؟؟

شایدم ترس ؟؟

شایدم نفرت از طرف مقابل ؟!؟!؟!؟!؟!

نمی دونم  ولی هر چی بود این دختر داستان ما حق نداشت حق خیلی کارا رو نداشت

حداقل حق داشت اون پسر بدونه که چرا ترد شده به چ دلیل نه به بهانه های واهی و پوچ و بی خود ..

این آخرین مطلب این دفتر خاطرات  ماست

می دونین هر کس که اینا رو می خونه اون پسر منم و اون دختر عشقم

عشق اولم و آخرم

چون احساسم زیر پا له شده دیگه به کسی رو نمیدم به کسی اعتماد نمیکنم هر چه بودم و این شدم یه چیزی مابین اینها میشم

که نه قولمو خراب کرده باشم نه چیز دیگه

داداشم می گه چی شده ؟  می گم خسته شدم تمومش کردم با خنده ای بلند گفت آره جون خودت تو گفتی منم باور کردم

بخاطرش وقتی بخوای رابطه عمیق برادریمونو حظف بکنی یعنی دختر خوبیه منم چیزی نگفتم ولی وقتی اینطوری شبا زار می زنی زیر پتو کسی صداتو نشنوه باور کن به خودم و هم به تو شک می کنم اصلا عل داریم تو رو گفتم واسه این رابطه هات و خودمو گفتم واسه راحت گذاشتن تو

چه از تو بزرگتر و چه کوچیکتر ولی از این به بعد با من طرفی با چیزای دیگه طرفی چقد گفتم چقد --- هر حرفش پتکی بود تو سرم  حداقلش زشت شدم که بهش ثابت کنم منم انتخابم درسته من م یه چیزایی می فهمم ولی آره راست می گه باید به خودم شک کنم چون هیچ نمی فهمم

هیچی گفت من حوری تو و تو ...........

خندیدم از این فکرش ولی خوشم اومد حرفاش بدون ریا و پاک بود و مطمئنم هست .

گذشت دیگه همه چیز تموم شد رفتنم کنسل شد کاش بهش می گفتم که قرار بود برای تولدش کنارش باشم ولی .........

خددا حافظ عشقم خدا حافظ دفترم خدا حافظ روز های خوب عشق و عاشقی خدا حافظ رگ های بی غیرتی خدا حافظ همه

خداحافظ روزگار خوب بودن خدا حافظ روهای سعی در آروم و پاک بودن خدا حافظ

برگی خزان زده ام ............... نبودم ولی شدم

برگی خزان زده ام که در آن روح زندگی نیست ......

من روزهاست در برهوت غم ، دل را گم کرده ام و میان صورتک ها گم گشته ام ..

اما تو بان بخوبی آموخته ام که چگونه فریاد را در سینه خاموش کنم و بغض کهنه را برای همیشه در گلو پنهان سازم ...

اما بخوبی می دانم امیدی به زندگی نیست ...

آه .......

برگی خزان زده ام که به زیر پایی افتاده و له شده ام .... خرد شده ام ...شکست و شکسته شده ام .....

دیگر امیدی به وصال و وصل ندارم ...

دیگر امیدی ندارم و دیگر نیست .....

شاخه ها بر سرم ریختند هر یک ...

چوب خوردم از تو وروزگارو گذشته ام چوب خوردم و می دانم که خواهم خورد ...

چوب خوردم و تکه هایم تکه شد ... بخاطر برگ بودنم بخاطر پاییزی بودنم تکه شدم  .. تکه تکه تکه شدم ....

من که چنین نخواستم ...

در کودکی و سر سبزی در بهاری سبز بودم ....

خرم و جوان بودم ... جوانی و جوانه ای خام .. که به امید همیشه سبزی بودم ....

ولی زمانه و او خشکم کرد عاشقش شدم تکه ام کرد خشکم کرد؟!...........

عاشق برگی شدم که بخاطر خشک بودنم بخاطر خشکی گذشته ام ......

ترکم کرد ... تردم کرد ..... خردم کرد ...... بیرونم کرد ........شکسته و نابودم کرد ....

خواستم دوباره جوان شوم .... نا امیدم کرد .....

جوانی و جوانه ای بدون خامی می خواستم کهنسال شوم ...

ولی نا امیدم کرد ....

برایم الگو شد ......

الگوی سر سبز بودن ....

ولی در آخر الگویم را خود شکست ...

خزانم کرد ......................

برگی خزان زده ام که در آن روح زندگی نیست ..........

احساس نیست .........

دیگر بهاری نیست .....

امیدی نیست .....

رنگی نیست ...

دیگر نیست ........

دیگر دست و دلی نیست .......

تو دانی؟؟!!!

بالاتر از من رنگی نیست؟؟؟؟

همه با هم زدن خرد تر شدم ....

با آب چکهایش روی برگ سبز بهاری  بهم امید وصال داد امید وصل شدن ...

ولی در انتها دیگر آبی نداد روحی نداد روح سبز بودن نداد هر چه دا گرفت زندگی نداد ...

دوباره خشک شدم با برگ بودنم و برگ شدنم با بهار نبودم ، خزان زده شدم  ......


دیگر بهاری نمی شوم ..........

دیگر سبز نمی شوم .......

چون خود دیگر چنین می خواهم ... چون خود اینچنین می خواهم ...

به امید بی خزانیش به اندازه عمر و تکه تکه شدنم بی خزانیش بینم

بار خدایا از این جمله که بارها در ذهن مرور می کنم می ترسم

بار خدایا از این جمله می ترسم که می گویید

برگ پاییزی راهی جز سقوط ندارد وقتی می داند درخت عشق برگ تازه ای دارد به دل