گاهی عشق گاهی غم ...

گاهی عشق گاهی غم ...

غمگینم مثل ....
گاهی عشق گاهی غم ...

گاهی عشق گاهی غم ...

غمگینم مثل ....

سکوت سرد

دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من

کجایی که دنیم رو باهات بسازم

سلامتی اونایی که؛
براشون مهم نیست عشقشون قشنگترین
موجود دنیا باشه!
فقط می خوان کسی کنارشون باشه که
بشه باهاش قشنگترین
دنیا رو ساخت!
کجایی که باهات دنیایی قشنگ بسازم ؟!؟!؟!؟!

58092660221007574635.jpg

یادت هست ...........

نیمکت عاشقی یادت هست؟
کنار هم، نگاه در نگاه و سکوتمان چه گوش نواز بود..
بید مجنون زیر سایه اش امانمان داده بود،
برگهای رنگینش را به نشانه عشقمان بر سرمان می ریخت..
او نیز عاشق بودنمان را به رخ پاییز می کشید،
اما اکنون پاییز.. نبودنت را، جداییمان را به رخ می کشد.بگو، صدایم کن، بیا تا دوباره ما شویم،
مرحمی بر سوز دلم باش، نگاه کن، پاییز به من می خندد، بیا داغ جداییمان را به دلش بگذاریم.
بیا کلاغ ها را پر دهیم تا خبر وصلمان را به پرستوها مژده دهند.

uharl lk (TrS)a

من عاشق تو هستم ، من تو رو می پرستم        یه عمره عاشقانه ، به انتظار نشستم

تو ماه آسمونی ، فرشته زمینی                       برای قلب خستم ، پناه آخرینی

بی تو گل وا نمی شه ، دردم دوا نمی شه          دلم تا دنیا دنیاست ، از تو جدا نمی شه

 عاشقم من دنیای من تویی تو                        عاشقم من رویای من تویی تو

ای که بی تو شبم سحر نمیشه  عاشقم من
خدا کنه همیشه که یار من تو باشی            به هر کجا که هستم کنار من تو باشی

 خدا خودش میدونه بی تو میشم دیوونه         بیا که بی تو ای گل بهار من خزونه


عاشقی یعنی همین

سختته نفس بکشی
گریه کنی سبکتر بشی
بی دلیل حق داری
که دورتو قفس بکشی
بی گناه گریه کن
هی بگو اه گریه کن…

گریه کن بشین عکس عشقتو ببین
ولی جای گله نیست
عاشقی همین
حق داری بهونه از هر چیزی بگیری
ولی حق نداری بری

بی کسی تمام توئه
لحظه های شور توئه
گریه کن هیچ راهی نیست
که ابر غم رو بوم توئه
بیگناه گریه کن
هی بگو
اه گریه کن

گریه کن بشین عکس عشقتو ببین
ولی جای گله نیست
عاشقی همین
حق داری بهونه از هر چیزی بگیری
ولی حق نداری بری

گریه کن بشین عکس عشقتو ببین
ولی جای گله نیست
عاشقی همین
حق داری بهونه از هر چیزی بگیری
ولی حق نداری بری

ای بابا

کی گفته آخه آخرشه می دونم بر می گرده می دونم می دونم خداااااااااااااااااااااا

پس می خندم به اینروزا به روزگاری که اینطوری شد اون بر می گرده




چون دوستش دارم هنوزم دوستش دارم خیلی دوستش دارم پس به امید اون روز یعنی برگشتش

17 سال

تولدت مبارک برای آخرین بار

دوست داشتم بهت بهترین هدیه رو بدم ولی  نیستی هیچوقت نبودی یا نذاشتن باشی ...


همچین روزی درست 17 سال پیش خدا بهترین و ماهترین دختر عالم رو خلق کرد باهوش ترین  پاک ترین مهربون ترین زیبا ترین چشمای معصوم ترین نگاه باصلابت ترین نمی دونم هر چه خوبی بود انگار تو وجود این دختر بود و هست و امیدوارم خواهد بود ..

بخاطر فشار زندگی که بماند قسمت جزء ش یکی رو کنار زد یکی رو ترد کرد یکی رو پس زد که دیگه تو فکر و دلش نیست

سراغ نداره اون چطور شبا گریه می کنه و تو فکرشه چطور نگاه عکسش می کنم و طوری بغلش می کنه انگار یک عمره با هم بودن

اگه سراغشو نداشتم اگه نمی دونستم می گفتم خله خره دیونه اس اگه قول نداده بود تا حالا هر کاری می کرد ولی نمیشه  نمی تونه

تو این داستان طرف می گه نمیشه بهش فکر نکرد چون سعی می کنم بهش فکر نکنم بیشتر تو ذهنمه چون می خوام به یادش نباشم بیشتر به یادشم

نمیشه این قانون و قائده بازیه قاعده بازی روزگار و عشق نمیشه قانون کشور و خانواده ماست که دو نفرو از هم جدا کنن

بنظرت کی؟؟؟؟

خواهرش تو فکرش بوده یا مادرش؟؟

شایدم پدرش ؟؟

شایدم ترس ؟؟

شایدم نفرت از طرف مقابل ؟!؟!؟!؟!؟!

نمی دونم  ولی هر چی بود این دختر داستان ما حق نداشت حق خیلی کارا رو نداشت

حداقل حق داشت اون پسر بدونه که چرا ترد شده به چ دلیل نه به بهانه های واهی و پوچ و بی خود ..

این آخرین مطلب این دفتر خاطرات  ماست

می دونین هر کس که اینا رو می خونه اون پسر منم و اون دختر عشقم

عشق اولم و آخرم

چون احساسم زیر پا له شده دیگه به کسی رو نمیدم به کسی اعتماد نمیکنم هر چه بودم و این شدم یه چیزی مابین اینها میشم

که نه قولمو خراب کرده باشم نه چیز دیگه

داداشم می گه چی شده ؟  می گم خسته شدم تمومش کردم با خنده ای بلند گفت آره جون خودت تو گفتی منم باور کردم

بخاطرش وقتی بخوای رابطه عمیق برادریمونو حظف بکنی یعنی دختر خوبیه منم چیزی نگفتم ولی وقتی اینطوری شبا زار می زنی زیر پتو کسی صداتو نشنوه باور کن به خودم و هم به تو شک می کنم اصلا عل داریم تو رو گفتم واسه این رابطه هات و خودمو گفتم واسه راحت گذاشتن تو

چه از تو بزرگتر و چه کوچیکتر ولی از این به بعد با من طرفی با چیزای دیگه طرفی چقد گفتم چقد --- هر حرفش پتکی بود تو سرم  حداقلش زشت شدم که بهش ثابت کنم منم انتخابم درسته من م یه چیزایی می فهمم ولی آره راست می گه باید به خودم شک کنم چون هیچ نمی فهمم

هیچی گفت من حوری تو و تو ...........

خندیدم از این فکرش ولی خوشم اومد حرفاش بدون ریا و پاک بود و مطمئنم هست .

گذشت دیگه همه چیز تموم شد رفتنم کنسل شد کاش بهش می گفتم که قرار بود برای تولدش کنارش باشم ولی .........

خددا حافظ عشقم خدا حافظ دفترم خدا حافظ روز های خوب عشق و عاشقی خدا حافظ رگ های بی غیرتی خدا حافظ همه

خداحافظ روزگار خوب بودن خدا حافظ روهای سعی در آروم و پاک بودن خدا حافظ

برگی خزان زده ام ............... نبودم ولی شدم

برگی خزان زده ام که در آن روح زندگی نیست ......

من روزهاست در برهوت غم ، دل را گم کرده ام و میان صورتک ها گم گشته ام ..

اما تو بان بخوبی آموخته ام که چگونه فریاد را در سینه خاموش کنم و بغض کهنه را برای همیشه در گلو پنهان سازم ...

اما بخوبی می دانم امیدی به زندگی نیست ...

آه .......

برگی خزان زده ام که به زیر پایی افتاده و له شده ام .... خرد شده ام ...شکست و شکسته شده ام .....

دیگر امیدی به وصال و وصل ندارم ...

دیگر امیدی ندارم و دیگر نیست .....

شاخه ها بر سرم ریختند هر یک ...

چوب خوردم از تو وروزگارو گذشته ام چوب خوردم و می دانم که خواهم خورد ...

چوب خوردم و تکه هایم تکه شد ... بخاطر برگ بودنم بخاطر پاییزی بودنم تکه شدم  .. تکه تکه تکه شدم ....

من که چنین نخواستم ...

در کودکی و سر سبزی در بهاری سبز بودم ....

خرم و جوان بودم ... جوانی و جوانه ای خام .. که به امید همیشه سبزی بودم ....

ولی زمانه و او خشکم کرد عاشقش شدم تکه ام کرد خشکم کرد؟!...........

عاشق برگی شدم که بخاطر خشک بودنم بخاطر خشکی گذشته ام ......

ترکم کرد ... تردم کرد ..... خردم کرد ...... بیرونم کرد ........شکسته و نابودم کرد ....

خواستم دوباره جوان شوم .... نا امیدم کرد .....

جوانی و جوانه ای بدون خامی می خواستم کهنسال شوم ...

ولی نا امیدم کرد ....

برایم الگو شد ......

الگوی سر سبز بودن ....

ولی در آخر الگویم را خود شکست ...

خزانم کرد ......................

برگی خزان زده ام که در آن روح زندگی نیست ..........

احساس نیست .........

دیگر بهاری نیست .....

امیدی نیست .....

رنگی نیست ...

دیگر نیست ........

دیگر دست و دلی نیست .......

تو دانی؟؟!!!

بالاتر از من رنگی نیست؟؟؟؟

همه با هم زدن خرد تر شدم ....

با آب چکهایش روی برگ سبز بهاری  بهم امید وصال داد امید وصل شدن ...

ولی در انتها دیگر آبی نداد روحی نداد روح سبز بودن نداد هر چه دا گرفت زندگی نداد ...

دوباره خشک شدم با برگ بودنم و برگ شدنم با بهار نبودم ، خزان زده شدم  ......


دیگر بهاری نمی شوم ..........

دیگر سبز نمی شوم .......

چون خود دیگر چنین می خواهم ... چون خود اینچنین می خواهم ...

به امید بی خزانیش به اندازه عمر و تکه تکه شدنم بی خزانیش بینم

بار خدایا از این جمله که بارها در ذهن مرور می کنم می ترسم

بار خدایا از این جمله می ترسم که می گویید

برگ پاییزی راهی جز سقوط ندارد وقتی می داند درخت عشق برگ تازه ای دارد به دل 

غمگینم ..........

غمگینم .....

همانند پرنده ای که به دانه های روی تله می نگرد و به این فکر می کند که چگونه بمیرد.....؟؟

گرسنه یا آزاد ......؟؟؟؟؟

سیر و اسیر .......؟؟؟؟؟


غمگینم ...........

مثل عکس اعلامیه ترحیمی که لبخندش دیگران را می گریاند ......

روزهای رفتنت

روزهاست از سقف لحظه هایم یاد تو می چکد ........

باران که بند بیاید از این خانه و از پیش همه خواهم رفت

دیر باریدی باران خیلی دیر

دیر باریدی باران .......... من روزهاست در انتظار نبودن کسی خشکیده ام

نفسی نخواهد ماند

گاهی با دویدن برای رسیدن به کسی که دوستش داری دیگر نفسی برای ماندن در کنار او باقی نخواد بود

رفت .... یه روزی رسید که اونم رفت


یه روزی رسید که اونم مثل اونایی که رفتن و تنهام گذاشتن رفت


و


گفت ما به درد هم نمیخوریم اما افسوس که نمی دونست من اونو واسه دردام نمی خواستم



پیکت رو بالا بگیر ... بریز ساقی ...

پیکت رو بالا بگیر بزن به سلامتی آرزوهایی که هیچگاه لمسشون نکردی ......

بزن به سلامتی "عشقی" که طالعش با تو نبود و هنوزم دوستش داری .......

بزن به سلامتی  ..........

بزن به سلامتی شبهایی که تو تنهاییت داری گریه می کنی و کردی و هیچکس نفهمید چرا ؟؟؟

پیرتر از پیرمردم

نفسهایم بی تو بوی خاکستر سیگار پیر مردی را می دهد که به جوان از دست رفته اش می اندیشد ......

اما نه انگار در نبودت پیرت تر از پیر مردی شده ام که از زیر سایه عصایش نشسته و با خداییش حرفها دارد ...........ولی .......

دلتنگتم .....

گاه دلتنگ می شوم ، دلتنگ از همه .....

گوشه ای می نشینم و حسرت ها را مرور می کنم ...........

نمی فهمم و نمیدانم کدام خواهش را نشنیده و به کدام دلتنگی خندیده ام که چنین دلتنگترینم ؟؟؟؟!!!!!

ارزو می کنم ... باور کن دلتنگتم


میخوام روی تمام سنگ های دنیا بنویسم...

دلم برات تنگ شده و آرزو میکنم یکی از اون سنگ ها به سرت بخوره تا بفهمی دلتنگی چه دردیه 


تو زیبا ترین ترانه ام هستی

در این شب پر از سکوت ,واژه ها یاری ام نمیکنند.کاش تو بودی تا سکوتی مرگبار بر لحظاتم سایه نمی افکند,کاش تو بودی تا در دریای مهربانیت غرق شوم

تو زیبا ترین ترانه ام هستی

حقیقت این است که دوستت دارم

خورشید بتابد یا نتابد ...ماه باشد یا نباشد ...شب و روز من یکی شده ,فزقی ندارد برایم.همه چیز برایم رویا شده...عشق تو برایم آرزو شده ,به رویا و آرزو کاری ندارم.

.

.
حقیقت این است که دوستت دارم


بدان تا جان دارم و ندارم دوستت دارم

شب برای چیدن ستاره های قلبت خواهم آمد

بیدار باش من با سبدی پر از بوسه میآیم

و آن را قبل از چیدن روی گونه هایت میکارم

تا بدانی ای خوبم دوستت دارم