خیانت چه واژه ی غریبی ست......
.
می خواهم برگردم به روزهای کودکی :
آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود…
عشــق ، تنها در آغوش مادر خلاصه میشد…
بالاترین نــقطه ى زمین ، شـانه های پـدر بــود…
بدتـرین دشمنانم ، خواهر و برادر های خودم بودند…
تنــها دردم ، زانو های زخمـی ام بودند…
تنـها چیزی که میشکست ، اسباب بـازیهایم بـود…
و معنای خداحافـظ ، تا فردا بود…
دلت که می لرزید من با چشام دیدم
تو زل تابستون چقدر زمستونه
هوا گرفته نبود دلم گرفت اون شب
به مادرم گفتم هنوز بارونه … هنوز بارونه
قطار رد شدو رفت مسافرا موندن
مسافرا که برن قطار میمونه
تو برف بارونی قطار قلب منه
قلب شکسته من تو برف مدفونه
دونه به دونه غمی ریل به ریل شبم
غم توی خونه من هر شبو مهمونه
بگو شب بخوابه من بیدارم
من شبو زنده نگه می دارم
یکی زیر ...
یکی رو ...!
زیباترین بافتنی دنیاست دست هایمان .....
آنکه چشمان تو را این همه زیبا کرد
کاش از روز ازل فکر دل
ما را میکرد
یا نمیداد به تو این همه زیبایى را
یا مرا در غم عشق تو شکیبا
میکرد
فرق انسان با فرشته ها وحیوانات
خدا به فرشته ها شعور داد بدون شهوت
به حیوان ها شهوت داد بدون شعور
و به انسان هر دو را ...
انسانی که شعورش بر شهوتش غلبه کند از فرشته ها بالاتر است
و انسانی که شهوتش بر شعورش غلبه کند از حیوان پـسـت تر...
وقتی چشمـ ـانمــ را روی همــ می گذارمـــ
خوابـــ مـ ـرا نمی بــ ـرد!!
تــ ـو را می آورد !
از میانــ فرسنگــــ ها
فاصلـ ـ ـهـ....
غریبه بود...
آشنا شد...
عادت شد...عشق شد...هستی شد...
روزگار شد...
خسته شد...
بی وفا شد...
دور شد...
بیگانه شد...
حسرت شد...
اما !
فراموش نشد...!.
پرسیدم زندگی چند بخش است؟
گفت : دو بخش:
کودکی - پیری...
پرسیدم:جوانی چه شد؟
گفت:با عشق ساخت
با بی وفایی سوخت
و با جدایی مرد...!!!