-
چقدر شیرینه...
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 18:30
چــه زیبــاست وقتـی میفهمـی کسـی زیــر ایـن گنــبد کبــود انتظــارت را میـکشـــــد چــه شیرین اســـــت طعــم پیامکی کــه میگـــوید : " کجایـی نگران شدم "
-
حی با توام
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 18:23
به چه میخندی تـــــــــو؟ به مفهوم غم انگیز جدایــــــــــی؟ به چه چیـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــز؟ به شکست دل من یا پیروزی خویــــــــــــــــش؟ به چه میخنـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــدی؟ به نگاهم که چه مستانه تو را باور کــــــــــــــــــــــــ ـــــــــرد...
-
مردها فقط داد میزنن.....!!
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 18:19
مرد ها سکوت نمی کنن فقط داد میزنن.....!! نمی تونن وقتی که ناراحت هستن گریه کنن و بهونه بگیرن..فقط داد میزنن..!!! اونا نمی تونن به تو بگن من رو بغل کن تا آروم شم..فقط داد میزنن..!! نمی تونن بگن دلشون می خواد تو آغوشِ تو گریه کنن..فقط داد میزنن..!! ممکنِ خیلی تو رو دوست داشته باشن... اما نمی تونن صداشون رو مثل دختر بچه...
-
برو...برو...!!
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 17:54
اومد که فریاد بزنه اما دیگه نایی نداشت خواست بمونم پیشش ولی تو قلب اون جایی نداشت آی دختره آی بی وفا آی تو که تنهام می ذاری تو قاب عکست جای من عکس کیو می خوای بذاری برو برو که مثل تو زیاد تو دنیا واسم برو برو ولی بدون که تا ابد جایی نداری تو دلم زدم به سیم آخرو گفتم ولش کن بی خیال اون واسه من یار نمی شه بی خیال این...
-
نقاشی های من....
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 17:51
هنــوز بچگــآنهــ نَقــآشی می کـَــشـَم ! آدَمَکـــ هآی ِ مَـن گـَردَن هــآی ِ بــآریکــــ ؛ دَستآنی خــآلی وَ دَهــآنی بَستـهــ دآرنــد ...! یکـــروز تَصمیـم می گیــــرَم نَقـــآش ِ بٌزٌرگـی شَــوَم چـوپــآنی می کـشَم کهـ بوی ِ گـٌرگـــ می دهَــد ....!!!
-
مدارا کن...
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 17:46
این دیوارها میفهمند این دیوارها همان پنجره های بسته شده اند این دیوارها زنده به گور شده اند کمی مدارا کن کمی مهربان نگاهشان کن این دیوارها دلشکسته اند .........
-
چه زود گذشت...
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 17:42
روزها نمی گذرند، ما میگذریم از هم و هیچکس سوالى نکرد حداکثر سرعت مجاز چه بود . . .
-
خداحافظت عشقم...
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 17:17
خداحافظ همین حالا، همین حالا که من تنهام ........ خداحافظ به شرطی که بفهمی ترشده چشمام خداحافظ کمی غمگین، به یاد اون همه تردید....... به یاد آسمونی که منو از چشم تو می دید اگه گفتم خداحافظ، نه اینکه رفتنت سادست ........ نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جادست خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاها ........ بدونی بی تو...
-
خ ی ا ن ت .... واژه همه گیریست یا بعضی گیر است
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 17:14
برای خیانت ، هزار راه هست اما هیچ کدام به اندازه تظاهر به دوست داشتن کثیف نیست !
-
خ ی ا ن ت ... واژه همه گیریست یا بعضی گیر است
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 17:03
و من هنوز عاشقم آنقدر که می توانم هر شب بدون آنکه خوابم بگیرد از اول تا آخر بی وفایی هایت را بشمارم و دست آخر همه را فراموش کنم آنقدر که می توانم اسمت را روی تمام آبهای دنیا بنویسم و باز هم جا کم بیا ورم آنقدر که می توانم شب ها طوری به یادت گریه کنم که خدا جایم را با آسمان عوض کند! و من هنوز عاشقم آنقدر که میتوانم چشم...
-
خ ی ا ن ت .. واژه همه گیریست یا بعضی گیر است
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 16:59
خیانت چه واژه ی غریبی ست...... .
-
می خوام برگردم به محال ..... نمیشه ؟!
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 16:55
می خواهم برگردم به روزهای کودکی : آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود… عشــق ، تنها در آغوش مادر خلاصه میشد… بالاترین نــقطه ى زمین ، شـانه های پـدر بــود… بدتـرین دشمنانم ، خواهر و برادر های خودم بودند… تنــها دردم ، زانو های زخمـی ام بودند… تنـها چیزی که میشکست ، اسباب بـازیهایم بـود… و معنای خداحافـظ ، تا فردا بود…
-
باز که می رم جلو می بینم و میشناسم
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 16:52
هرچقدرانسانهارابیشترمیشناسم گرگهارابیشترتحسین میکنم..
-
به تنفر و عشق هم مشکوکم
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 16:45
چه بی بهانه به این شهر سرد مشکوکم به چشم هیز و به لبخند زرد مشکوکم هراس دارم از این مردمانِ بی احساس به هر که هست،چه زن یا چه مرد مشکوکم پناه برده شعورم به فال چای و ورق اگر چه سخت به این دوره گرد مشکوکم گرفته زندگی ام دورِ تلخِ قاعدگی به این دو روزِ پر از خون و درد مشکوکم به سرخوشی و نشاطی که ناگهان آمد به اعتیادِ به...
-
دلم باز تنگه
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 16:43
دلت که می لرزید من با چشام دیدم تو زل تابستون چقدر زمستونه هوا گرفته نبود دلم گرفت اون شب به مادرم گفتم هنوز بارونه … هنوز بارونه قطار رد شدو رفت مسافرا موندن مسافرا که برن قطار میمونه تو برف بارونی قطار قلب منه قلب شکسته من تو برف مدفونه دونه به دونه غمی ریل به ریل شبم غم توی خونه من هر شبو مهمونه بگو شب بخوابه من...
-
دستان من...دستان تو....
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 16:39
یکی زیر ... یکی رو ...! زیباترین بافتنی دنیاست دست هایمان .....
-
زیبایی چشمانت...
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 16:38
آنکه چشمان تو را این همه زیبا کرد کاش از روز ازل فکر دل ما را میکرد یا نمیداد به تو این همه زیبایى را یا مرا در غم عشق تو شکیبا میکرد
-
آغوش تو...
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 15:12
آدم دوس داره گاهی غرق شه غرق شدن همیشه تو آب نیست...تو غصه نیست...تو خیال نیست... آدم دوس داره گاهی تو آغوش غرق شه....
-
دلم تنگ شده واسه اون دوران...
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 14:49
دلم واسه اول دبستان تنگ شده که وقتی تنها یه گوشه حیاط مدرسه وایسادی یه نفر میاد و بهت میگه : میای با هم دوست شیم ؟؟؟
-
فرق انسان با فرشته ها وحیوانات...
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 14:47
فرق انسان با فرشته ها وحیوانات خدا به فرشته ها شعور داد بدون شهوت به حیوان ها شهوت داد بدون شعور و به انسان هر دو را ... انسانی که شعورش بر شهوتش غلبه کند از فرشته ها بالاتر است و انسانی که شهوتش بر شعورش غلبه کند از حیوان پـسـت تر...
-
عشق . . .؟باز هم نیامده؟؟؟
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 14:46
حضور وغیاب کلاس زندگی دلــتــنــگــی . . . ؟ حــاضــر √ غــــم . . .؟ حــاضــر √ درد. . .؟ حــاضــر √ دوری. . .؟ حــاضــر √ عــشــق. . .؟بلندتر میخوانم ، عشق . . . ؟ باز هم نیامده؟؟؟ ... غیبت هایش ازحد مجاز چندیست که گذشته ، اخراجش میکنم! زندگی را ادامه میدهم ای کاش به همین سادگی بود که بالا نوشتم ومیشد بدون حضور عشق...
-
عــشــق. . .؟ باز هم نیامده؟؟؟
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 14:45
حضور وغیاب کلاس زندگی دلــتــنــگــی . . . ؟ حــاضــر √ غــــم . . .؟ حــاضــر √ درد. . .؟ حــاضــر √ دوری. . .؟ حــاضــر √ عــشــق. . .؟بلندتر میخوانم ، عشق . . . ؟ باز هم نیامده؟؟؟ ... غیبت هایش ازحد مجاز چندیست که گذشته ، اخراجش میکنم! زندگی را ادامه میدهم ای کاش به همین سادگی بود که بالا نوشتم ومیشد بدون حضور عشق...
-
زندانیت منم!!!من...
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 14:42
تعداد دقیق مژه هایت را میدانم تعجب نکن زندانی مگر کاری جز شمردن میله های زندانش دارد؟!!
-
تو رو میبینم!!! اما تو....
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 14:37
وقتی چشمـ ـانمــ را روی همــ می گذارمـــ خوابـــ مـ ـرا نمی بــ ـرد!! تــ ـو را می آورد ! از میانــ فرسنگــــ ها فاصلـ ـ ـهـ....
-
دیوانه هستم اما احمق نیست...
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 14:31
دیوانه هستم اما احمق نیست... مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد و مجبورشد همان جا به تعویض لاستیک بپردازد. هنگامی که سرگرم این کار بود، ماشین دیگری به سرعت از روی مهره های چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت و آن ها را به درون جوی آب انداخت و آب مهره ها را برد. مرد حیران مانده بود که چه کار کند....
-
نه... نشد...
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 14:18
غریبه بود... آشنا شد... عادت شد...عشق شد...هستی شد... روزگار شد... خسته شد... بی وفا شد... دور شد... بیگانه شد... حسرت شد... اما ! فراموش نشد...!.
-
پس جوانی چه شد؟
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 14:12
پرسیدم زندگی چند بخش است؟ گفت : دو بخش: کودکی - پیری... پرسیدم:جوانی چه شد؟ گفت:با عشق ساخت با بی وفایی سوخت و با جدایی مرد...!!!