گاهی عشق گاهی غم ...

غمگینم مثل ....

گاهی عشق گاهی غم ...

غمگینم مثل ....

دیـوانگیـست که ...

ایـن دیـوانگیـست ...
که از همه گلهای رُز تنها بخاطر اینکه
خار یکی از آنها در دستمان فرو رفته است متنفر باشیم

این دیوانگیست که ...

این دیوانگیست ... 
که امید خود را به همه چیز از دست بدهیم بخاطر اینکه
در زندگی با شکست مواجه شده ایم

به یاد داشته باشیم که...

به امید اینکه در مسیر خود هرگز دچار این دیوانگی ها نشویم
و به یاد داشته باشیم که همیشه
شانس های دیگری هم هستند
دوستی های دیگری هم هستند
عشق های دیگری هم هستند
نیروهای دیگری هم هستند
و افق های بهتری هم هستند

اینو یادت باشه

مرد را به عقلش نه به ثروتش

زن را به وفایش نه به جمالش

دوست را به محبتش نه به کلامش

عاشق را به صبرش نه به ادعایش

مال را به برکتش نه به مقدارش

خانه را به آرامشش نه به اندازه اش

اتومبیل را به کاراییش نه به مدلش

غذا را به کیفیتش نه به کمیتش

درس را به استادش نه به سختیش

دانشمند را به علمش نه به مدرکش

مدیر را به عمل کردنش نه به جایگاهش

نویسنده را به باورهایش نه به تعداد کتابهایش

شخص را به انسانیتش نه به ظاهرش

دل را به پاکیش نه به صاحبش

جسم را به سلامتش نه به لاغریش

سخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش

لباس رفاقت

معرفت” یه موقعی لباس رفاقت بود!!!

الان “منفعت” جاشو گرفته

مثل ستاره باش

سعی کن مثل خورشید زیاد نور ندی چون همه از نورت استفاده می کنن ولی اصلا نگات نمی کنن
سعی کن مثل ستاره کم نور بدی تا همه تو خلوت شباشون دنبالت بگردن

درخواست از خدا

درخواست از خدا

 

 از خدا خواستم مصائب مرا حل کند و خدا گفت: نه!

 او فرمود: حل مشکلات تو کار من نیست، من به تو عقل دادم و تو با توکل

 به من به مراد مقصود می رسی

 از خدا خواستم غرور مرا بگیرد و او گفت: نه!

 او فرمود: باز گرفتن غرور کار من نیست بلکه تویی که باید آنرا ترک کنی

 از خدا خواستم به من شکیبایی عطا کند و او گفت: نه!

 خدا فرمود: شکیبایی دست آورد رنج است و به کسی عطا نمی شود باید آنرا

 به دست آورد

 از خدا خواستم به من سعادت بخشد و خدا گفت: نه!

 خدا فرمود: خود باید متعالی شوی اما به تو یاری میرسانم تا به ثمربنشینی

 از خدا خواستم مرا کمک کند تا دیگران را به همان اندازه که او مرا دوست دارد دوست بدارم

 خدا فرمود: آفرین بالاخره مقصود اصلی را دریافتی

 از او نیرو خواستم او مشکلات را جلوی پایم گذاشت تا قویتر شوم

 از او حکمت خواستم او مسائل بسیاری به من داد تا حل کنم

 از او شهامت خواستم او خطر را در مقابلم قرار داد تا از آن بجهم

 از او عشق خواستم انسانهای دردمند را سر راهم قرار داد تا به آنها کمک کنم

 از او کمک خواستم به من فرصت داد

 هیچ یک از خواسته هایی که داشتم دریافت نکردم اما به آنچه نیاز داشتم رسیدم

بهشت و جهنم

بهشت و جهنم

شخصی از پروردگار درخواست نمود به او بهشت و جهنم را نشان دهد خداوند

پذیرفت و او را وارد اتاقی نمود که مردم در اطراف یک دیگ بزرگ غذا

نشسته بودند. همه گرسنه و نا امید و در عذاب بودند. هر کدام قاشقی

داشتند که به دیگ میرسید ولی دسته قاشقها بلند تر از بازوی آنها بود

بطوریکه نمی توانستند قاشق را به دهانشان برسانند، عذاب آنها وحشتناک

بود. آنگاه خداوند به او گفت اینک بهشت را به تو نشان میدهم، او به

اتاق دیگری که درست مانند اتاق اولی بود وارد شد. دیگ غذا، جمعی از

مردم و همان قاشق های دسته بلند. ولی در آنجا همه شاد و سیر بودند. آن

مرد گفت: نمی فهمم چرا مردم در اینجا شادند در حالیکه شرایط با اتاق

بغلی یکسان است؟ خداوند تبسمی کرد و گفت: خیلی ساده است، در اینجا آنها

یاد گرفته اند که یکدیگر را تغذیه کنند. هر کسی با قاشقش غذا دهان

دیگری میگذارد چون ایمان دارد کسی هست غذا در دهانش بگذار.

آقا قبول ولی..

آقا قبول..
شما با کلاسی،همش لباس های مارکدار میپوشی...
اما اینو بدون گاوم پوستش چرم خالصه...
ذات آدم مهمه...

:(((((((

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد

اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت

هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون…

بعد از یک ماه پسرک مرد…

وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده…

دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد…

میدونی چرا گریه میکرد؟

چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد! 

بی خیال جون مادرت

................دکتر اخه من از امپول می ترسم...............

یه سوال...

یه سوال...

اینکه میگن بگیر بخواب؛ دقیقا باید چی رو بگیریم بخوابیم؟؟؟؟!!!!!

سفیدا یا سیاها؟!!؟؟

خبرنگارمیپرسه : گوسفندات چی میخورن؟
چوپان میگه سفیدا یا سیاها؟
خبرنگار میگه: سیاها 
چوپان میگه: علف
خبرنگار میگه: وسفیدا
چوپان میگه: اونا هم علف
خبرنگار میپرسه : شب اونا رو کجا نگه میداری؟
چوپان میگه:سفیدا یا سیاها
خبرنگار میگه:سفیدا
چوپان میگه: تو یه خونه ی بزرگ
خبرنگار میگه: وسیاها
چوپان میگه : اونا رو هم توهمون خونه ی بزرگ
خبرنگار میپرسه:وقتی بخوای تمیزشون کنی چطوری اینکارو میکنی؟
چوپان میگه: سفیدا یاسیاها
خبرنگار میگه: سیاها  

چ میگه : باآب اونا رو میشورم
خبرنگار میگه: وسفیدا؟
چوپان میگه: اونارو هم باآب میشورم
خبرنگاره عصبانی میشه به چوپانه میگه:توچرا اینقد نژادپرستی میکنی هی میگی سفید یا سیاه 

چوپانه میگه: آخه سفیدا مال منن
خبرنگارمیگه: وسیاها ؟
چوپانه میگه: اوناهم مال منن...  


داستان چند دوست و رستوارن چشم‌ انداز

چند دوست قدیمی که همگی 40 سال سن داشتند می‌خواستند باهم قرار بگذارند که شام را با همدیگر صرف کنند و پس از بررسی رستوران‌های مختلف سرانجام باهم توافق کردند که به رستوران چشم‌انداز بروند زیرا خدمتکاران خوشگلی دارد.

10 سال بعد که همگی 50 ساله شده بودند دوباره تصمیم گرفتند که شام را با همدیگر صرف کنند. و پس از بررسی رستوران‌های مختلف، سرانجام توافق کردند که به رستوران چشم‌انداز بروند زیرا غذای خیلی خوبی دارد.


10 سال بعد در سن 60 سالگی، دوباره تصمیم به صرف شام با همدیگر گرفتند و سرانجام توافق کردند که به رستوران چشم‌انداز بروند زیرا محیط آرام و بی‌ سر و صدایی دارد.

10 سال بعد در سن 70 سالگی، دوباره تصمیم گرفتند که شام را با هم بخورند و سرانجام پس از بررسی رستوران‌های مختلف تصمیم گرفتند که به رستوران چشم‌انداز بروند زیرا هم آسانسور دارد و هم راه مخصوص برای حرکت صندلی چرخدار.

و بالاخره 10 سال بعد که همگی 80 ساله شده بودند یکبار دیگر تصمیم گرفتند که شام را با همدیگر صرف کنند و پس از بررسی رستوران‌های مختلف سرانجام توافق کردند که به رستوران چشم‌انداز بروند زیرا تا به حال آنجا نرفته‌اند.!!!!

از زندگیت لذت ببر...

زندگی مثل آب توی لیوانه ترک خورده میمونه

بخوری تموم میشه

نخوری حروم میشه

از زندگیت لذت ببر چون در هر صورت تموم میشه . . .

فرق انسان با فرشته ها وحیوانات...

فرق انسان با فرشته ها وحیوانات


خدا به فرشته ها شعور داد بدون شهوت


به حیوان ها شهوت داد بدون شعور


و به انسان هر دو را ...


انسانی که شعورش بر شهوتش غلبه کند از فرشته ها بالاتر است


و انسانی که شهوتش بر شعورش غلبه کند از حیوان پـسـت تر...