آمدنت را یادم نیست ...
بی صدا آمدی ...
بی آنکه من بدانم ...
بی اجازه آمدی ...
بی آنکه من بخواهم ... اما ...
اکنون ماندنت را با ذره ذره ی وجودم تمنا می کنم ...
بمان ...
بمان که ماندنت را سخت دوست دارم ...
ٌ3Sp3Rant0
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 ساعت 01:22
چشمهایم را ب تو میدهم چرا ک حس بودنت قشنگتر از دیدن دنیست
خیییلی دوست دارم
i love u ♥
هوا خیلی گرمه چرا



عرق کردم من